دلم تنگ میشه واسه کوچه هاش.. تنگ گرماش.. ستاره هاش.. آیفون طبقه سوم که همیشه خراب بود.. اون درخت اناری که با رسول کاشتیمش.. نگهبان پیر مجتمع که همیشه خواب بود.. سینه های برنز زن همسایه روبه رویی.. یا اون کناری که همیشه بوی کریستین دیور می داد.. تنگ سیگارهای یواشکی تو کوچه پشتی.. حتی اون گشت مادرقحبه ای که با لحجه یزدی به ما می گفت مجرم..
..
دو سال گذشت..
دارم جمع میکنم.. بر می گردم که تموم شده باشه برای همیشه..