139


حالا شاید هم فردا گودویی با ارابه ی زرین شیهه کشان از راه برسد و تنها دغدغه اش چکاندن ماشه در سر من .. و کوفتن معشوقه ی سنگی سزیف بر سرش و جوان مرگ کردنش باشد.. و همه دلالتش  هم می تواند زاده ی مقاومت در برابر جهان بیرون باشد و بس..

138


چه هستی؟ ای نخاع بریده.. شاعر خم..

137


بهار یعنی صدای قیژ قیژ برف پاک کن، بوی بهار نارج، لبخندی که جا گذاشتیش..


136


از تمام پذیرفتنی های دنیام

تنها تو مانده بودی..

135


و چشمان سرخ من

مدت هاست که بوی باروت می دهند..

134


دستهات اما..

ادامه دارند هنوز..+