141


مثل سبزه های بعد از سیزده..

140


هیس.. آرام..!

عشاق از پهنا عبادت می کنند..

139


حالا شاید هم فردا گودویی با ارابه ی زرین شیهه کشان از راه برسد و تنها دغدغه اش چکاندن ماشه در سر من .. و کوفتن معشوقه ی سنگی سزیف بر سرش و جوان مرگ کردنش باشد.. و همه دلالتش  هم می تواند زاده ی مقاومت در برابر جهان بیرون باشد و بس..

138


چه هستی؟ ای نخاع بریده.. شاعر خم..

137


بهار یعنی صدای قیژ قیژ برف پاک کن، بوی بهار نارج، لبخندی که جا گذاشتیش..


136


از تمام پذیرفتنی های دنیام

تنها تو مانده بودی..

135


و چشمان سرخ من

مدت هاست که بوی باروت می دهند..

134


دستهات اما..

ادامه دارند هنوز..+

133


نوستالژی، احتمالاً می تواند تراژدی بیافریند..

132


چقدر فاصله بود

از مناره های پاییزی خدایگان

تا فصل متمایل به مرداد اندامت..

131


گیر کرده ایم 

توی احتمالٍ دست هات

من و خیابان های آخر اسفند..

130


دلم تنگ میشه واسه کوچه هاش.. تنگ گرماش.. ستاره هاش.. آیفون طبقه سوم که همیشه خراب بود.. اون درخت اناری که با رسول کاشتیمش.. نگهبان پیر مجتمع که همیشه خواب بود.. سینه های برنز زن همسایه روبه رویی.. یا اون کناری که همیشه بوی کریستین دیور می داد.. تنگ سیگارهای یواشکی تو کوچه پشتی..  حتی اون گشت مادرقحبه ای که با لحجه یزدی به ما می گفت مجرم.. 

..

دو سال گذشت.. 

دارم جمع میکنم.. بر می گردم که تموم شده باشه برای همیشه..


129


به محالٍ آغوشت..

128


تو درد را هجی می کردی

و صدای قلمت

بابا را نان داد و آن مرد اسب سوار را داس..!


127


که مدت هاست دارم می پوسم

مثل تاریخ

مثل عشق

مثل تو زیر خاک ها..

126


بر این طناب پاره چنگ مزن..!

125


به لبخند سیاه و سپیدی که توی متن آن تصویر جاگذاشتی

گریه ام می گیرد..

124


و اینک دست های من.. در رنگ باختگی بی راهه های شرم

شکل عزیز غمی که بی نهایت است..

123


دارم می لرزم آشو..

سردم است

سردم می شود بی دست های تو..

دارم خرد می شوم 

دارم زیر بار این همه ناباوری خرد می شوم

اینجا هر روز شبیه روز بعد از مردنت است

گیر کرده توی بیست و نه بهمن هشتاد و هشت..

من فراموش نمی کنم

من هیچ وقت فراموش نمی کنم 

که فقط یک نفر بود

که می توانست

یک نخ سیگار را با دو پک تمام کند

یا اینکه نیمه شب های همت را 

با دویست و بیست کیلومتر فریاد بزند

من عادت نکرده ام آشو

من به این نبودن ها عادت نمی کنم

امروز بعد از دو هفته از دخمه ام آمدم بیرون

رنگ لاک های سورمه ای

رنگ رژ لب خانوم های زیبا را دیدم

گم شدم توی تردید خیابان ها

پشت بغض چراغ های قرمز

توی سرمای آخرهای بهمن..

حالا فقط با پاکت های سفید و طلایی سرگرمم

با آرشیو دوهزار و چهارصدتایی فیلم های بابک

و قد همین دو پیک

با نوازش دست های تو..

دست هات چرا اینقدر سرده آشو..

چرا اینقدر سردمه ؟

..


122


خدای دائم الخمر غمگینت را

هشتاد حد بزن..